- ۲۶ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۵
- ۵ نظر
همه چیزمان به هم گره خورده. می رویم دعا کنیم، روضهی حضرت علی می خوانند. از حضرت امیر می گوییم یکهو میرویم سراغ کربلا. قصهی کربلا که داغ میشود به ناچار از حضرت زهرا میگوییم. دوباره از حضرت زهرا به عباس(ع)، از حضرت اباالفضل به امام زمان. از حضرت حجت به امام رضا(ع) و همین طور چندین و چند بار این خانواده را دور میزنیم و دوباره برمیگردیم سر خانهی اول. شروع میکنیم به دعا خواندن و استغاثه. انگار که همهاش یک چیز است که تکثر یافته است در چند وجود خاص و برگزیده. انگار که تفسیر دعا را در روضه باید فهمید و تاویل آیات را در توسل. انگار حرفهایمان، جملاتمان همه فقط کنایه است و استعاره، و اصلا انگار ما همیشه در حال شعر گفتنیم و خود بی خبریم.. همانطور که خداوند در قرآن شعرگونه سخن میگوید. تاویل این آیه علی(ع) است، منظور از این لغت زهرا(س) است، این جمله مربوط به حضرت محمد است، این عبارت کنایه از حضرت مهدی(عج) است و و و...
برای همین است که ایشان محاط در دنیا بودند و دنیا به فرمانشان. به اذن خدا. کسی از بستهگان فوت میکند، روان شناسان میگویند باید دورهی گذار را طی کند، ما میگوییم روضهی امام حسین بخوان بفهمد مصیبت یعنی چه، آن وقت دلش آرام میگیرد. دعوایمان میشود به این خانواده صلوات میفرستیم که آب بر آتش باشد. گره به کار میافتد روضهی حضرت عباس میگیریم که گره گشایی کند. بچهی کوچک داریم، لباس علی اصغر تنش میکنیم میبریمش میان دسته تا از حوادث حفظ شود. خلاصه همه چیزمان بدجور به هم گره خورده.
در شبهای قدر با روضهی امیرالمومنین دلتان را نرم کنید و بعد وارد دعا شوید. آن وقت خواهید دید که چهگونه مثل یتیمان کوفه کاسهی گدایی دست میگیرید تا از شیر خدا، شیر خدایی به تحفه بگیرید و زندگیتان را به نگاهشان ضمانت کنید...
در آن لحظهی نابی که دلتان شکست مرا هم به خاطر داشته باشید..