حرف‌هایم

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

نقشه‌برداری نظامی: برای تهیه نقشه‌های نظامی و تعیین نقاط مهم استراتژیکی یک منطقه و برای اهداف نظامی و آرایش و استقرار نیروهای رزمنده و مواضع تعرضی و دفاعی با مقیاس بزرگ مورد استفاده قرار می‌گیرد.

منبع: ویکی پدیا

 

یک نمونه:

یک شب مانده بود به عملیات. قرار بود فرمانده‌ی لشگر و رده‌های پایین‌تر بیایند در خود مقر دیدگاه. آن شب تمام وضعیت‌ها باید چک می‌شد برای فردا شب که عملیات داشتیم.

چند دقیقه‌ای طول کشید تا همه آمدند. بعد از خواندن چند آیه از قرآن فرمانده‌ی لشکر شروع کرد به صحبت. از چهره و لحن صداش معلوم بود خیلی نگران است. جای نگرانی هم داشت؛ زمین عملیات پیچیده‌گی‌های خاص خودش را داشت. روی همین حساب احتمالش می‌رفت که هر کدام از فرمانده‌هان، مسیر را گم کنند و نتوانند از پس کار بربیایند.

وقتی نقشه را روی زمین پهن کردند، نگرانی فرمانده‌ی لشگر و بچه‌ها بیش‌تر شد. فرمانده‌هی لشگر داشت از قطب‌نما و این‌جور چیزها حرف می‌زد. ما فقط یک شب فرصت داشتیم. تصمیم‌گیری در آن زمان کم، با آن شرایط حساس، واقعا کاv شاقی بود برای فرمانده‌هی لشگر.

در این مابین عبدالحسین چهره‌ای آرام‌تر از بقیه نشان می‌داد. حرف‌های فرمانده‌هی تمام شد. از حال و هوایش معلوم بود که هنوز نگران است. عبدالحسین رو کرد به او و آرام گفت: آقا مرتضی! گفت: جانم. عبدالحسین کمی آمد جلوتر. خیلی خون‌سرد گفت: برای فردا شب احتیاجی نیست که من با نقشه و قطب‌نما برم.

همه براشان سوال شد که او چه می‌خواهد بگوید. به آسمان، و به شب اشاره کرد و گفت: فقط یک " یا زهرا(س) " و یک " یا الله " کار داره که ان شالله منطقه رو از دشمن بگیریم. عبدالحسین حرفش را طوری با اطمینان گفت که اصلا آرامش خاصی به بچه‌ها داد. یعنی تقریبا موضوع پیچیده‌گی زمین و این حرف‌ها را تمام کرد. از آن به بعد بچه‌ها با امید بیش‌تری از پیروزی حرف می‌زدند.

شب عملیات حاج عبدالحسین توانست زودتر از بقیه و با کم‌ترین تلفات هدف را بگیرد؛ با وجود این‌که منطقه‌ی عملیاتی او زمین پیچیده‌تری هم داشت. همان‌طور که گفته بود یک توسل لازم داشت..

منبع: خاک‌های نرم کوشک،"یک توسل"، از زبان سید حسن مرتضوی (با اندکی تصرف)

کاش می‌شد صدای پشت احادیث را شنید..

لهجه‌ای عربی، آرامشی قدسی، چهره‌ای نورانی، صلابتی اطمینان‌بخش..

لب‌خندی شکرین، اخمی از سر دل‌سوزی، عبایی بلند، محاسنی در هم پیچیده...

چشمانی نافذ، دستانی محکم، صدایی گرم، فریادی تکان‌دهنده...

کاش می‌شد دید صاحب سخن را... خود را در آغوشش گرمش انداخت.. زار زد...

کاش می‌شد جلوشان به خاک افتاد، دامان‌شان را گرفت، دعای توسل خواند...

تنها از این می‌ترسم که به سرنوشت کوفیان دچار شویم.. کوفیان هم امام غایب را خوب اطاعت می‌کرند..هزاران نامه برایش می‌نوشتند. اما هنوز امام‌شان نیامده، فرستاده‌اش را از دارالحکومه به زیر انداختند.. خدا کند کوفی نشویم..

خوب به دستانش نگاه کن.. این نه جلوه‌های ویژه‌ی سینما است، نه یک مخلوق استثنایی که تصاویرشان در مجلات پر است. دستانی است متعلق به یک کودک، شاید هم یک نوجوان.. یک کودک مثل دیگر کودکانی که در اطرافت هستند، یک آفریده‌ی خداوند. خوب به او نگاه کن...

 

.

.

.